علیعلی، تا این لحظه: 15 سال و 11 ماه و 15 روز سن داره

نی نی های ناز من وبابایی

جنس علاقه

چرا همه چیز تغییر میکنه... ادما همش در حال تغییرن... بهتر بگم عوض میشن...بزرگ میشن...قد میکشن...بالغ میشن...دنبال یه همدم میگردن..از جنس مخالف.. برای رسیدن به ارامش.. وقتی به یه ارام خوب رسیدن(یا بد)(فرقی نداره اینجا).میخوان تشکیل زندگی بدن. (معدود آدمایی هم نمیدن دنبال یک جنس دیگه از آرامش میرن)فرقی نداره انسان همیشه باید دنبال یه چیزی باشه. من منظورم با قشر خودمونه ک تشکیل زندگی دادن.. تازه بعد چند وقت (ویرگول )حالا سال و ماه و ساعتش مهم نیست.مهم تنوعه که باید ایجاد بشه.جنس علاقه شون بهم تغییر میکنه.. جنس علاقه جنس علاقه...یعنی چی؟؟؟؟؟؟؟ خوب اینو باید از کسایی پرسید که روابط پایدار دارن...البته شرمنده ناپایدارا درک میکن...
26 تير 1392

زن بودن...

این متن رو امروز سمیه تو کلوب نوشت منم خیلی خوشم اومد.مینویسمش: تو یک زنی... لباس خوب بپوش ! برای خودت غذای خوب بپز ! خودت را به صرف قهوه ای در یک خلوت دنج میهمان کن ! برای خودت گاهی هدیه ای بخر ! ... وقتی به خودت و روحت احترام می گذاری .. احساس سربلندی می کند آنوقت دیگر از تنهایی به دیگران پناه نمی بری و اگر قرار است انتخاب کنی کمتر به اشتباه اعتماد می کنی یادت باشد .... برای یک زن عزت نفس غوغا میکند! برای آیدا بانوی مردادی من...
21 تير 1392

علی و صدای قلب آیدا

امروز خوب بود.از صبح بابا خونه بود.بابا ماموریت زیاد میره وقتی خونست کلی کارای عقب افتاده داره.خدا کنه فردا نره اراک اخه با این وضع تنهایی برام سخته.علی هست ولی بازم سخته پسرم خیلی با محبته میترسم از اینکه تولد ایدا براش قابل قبول نباشه و روش تاثیر بزاره.خیلی وقته میخام بخاطر این موضوع برم پیش مشاور ولی بخاطر نبودن بابایی موفق نشدم فردا زنگ میزنم وقت میگیرم. فردا باید برم مهد ازاده علی رو واسه پیش دبستانی ثبت نام کنم.البته علی جون اصلا تمایلی به رفتن به پیش دبستانی نداره.خدا کنه با این موضوع هم بتونه کنار بیاد.اخه پارسال که گذاشتمش مهد یکم از این جور محیط ها زده شده. شنبه قبل مراقبت داشتم همه چی خوب بود 22تیر اخرین سونومه خدا کنه خوب باش...
15 تير 1392

علی91

 دیروز دیگه خیالم ازبابت دیابت بارداری راحت شد خدارو شکر. حالا جهت اطمینان بیشتر باید ماهی یکبار چکاب بشم.بابایی هم امروز امتحان ریاضی داشت....   زمستان91 ...
13 خرداد 1392

دوباره ازمایش

پریروز دهمین سالگرد ازدواجمون بود مبارکمون باشه.البته سومین سالگرد استخدامی بابا هم بود .مبارک بارشه. اینارو وقت نکردم بیام بنویسمو امروز دوباره تست دیابت داشتم مرحله سومش هنوز مونده خیلی خسته ام میخام برم بخوابم ساعت 5 باید برم ازمایشگاه خدایا کمک کن نیاز ب انسولین نداشته باشم.آمین. این دکترام اگه گیر بدن دیگه دادنا 8بار خون دادم دیگه خونم تموم شد.اخه هرکی 100گزم پ ق بخوره قندش سر به فلک میزاره دیگه...اشکال نداره تموم میشه یادمم میره(خودمو دلداری میدم) ...
12 خرداد 1392

2سال و 3ماهگی علی جون

دوست داشتم یه عکس از ابجی مینا و داداش محسن(دختر و پسر خاله)هم تو وبلاگتون بزارم البته ازین بهتر نداشتم اینجا علی 2سال و3ماهشه.خیلی نمکیه.مامان جیگرشو بخوره الهی... (یکم جو گیر شدم) ٣سال و دو ماهگی پسرم. دریا کنار.در حال پنچر گیری             تولد3سالگی علی 2سال و10 ماه بندر ترکمن نوروز90 جاده گلستان مینا و محسن 2سالگی آدم برفی         ...
12 خرداد 1392

گلوکز

امروزم تو دوران بارداریم هیچ وقت یادم نمیره.ازمایش 4 نوبته گلوکز هر 1ساعت 1بار ازم خون میگرفتند. تمام دستم سوراخ سوراخ شد.از همه اش سختتر خوردن 100گرم پودر قند بود.حالا باز خوردنش بکنار مگه هضم میشد حالت تهوع سرگیجه.متصدی ازمایشگاه خیلی مهربون بود.تاکید میکرد تحمل کن اگه بالا بیاری همه زحماتت ب باد میره. محض سرگرمی 2تا مجله جدول خریدم ولی نتونستم حتی نگاهشون کنم. خلاصه کم کم گلوکزه حل شد و مامان حالش بهتر شد. حالا خدا کنه با این همه مکافات اقلا نتیجه اش خوب باشه. اینم قیافه مامان بعد خوردن شکر       ...
9 خرداد 1392

شروع وبلاگ

خیلی وقته میخوام یه وبلاگ درست کنم واستون علی و ایدای گل مامان ولی دیروز شروع کردم. الان علی جون مامان5سال و 3 روزشه جمعه تولدت بود مادر جون و دایی جواد وزندایی وارمین ومامان باباش مهمونای وی÷ه جشنت بودن.خودتم همه دوستاتو دعوت کرده بودی خیلی جشن قشنگی بود...اینم عکسش .آرمین وآرش وعلی و محمد. راستی تو ودایی تو ١روز متولد شدید.توجمعه ٢٧ اردیبهشت١٣٨٧دایی محمد رضاجمعه٢٧ اردیبهشت١٣٧٢ ...
8 خرداد 1392

لباسای دخملکم

دخمل خوشگلم که الان٢٩ هفته کامل تو شکم مامانیه دیگه همه خریدای لازمو براش کردم اینم بعضیاش ...
8 خرداد 1392